- نویسنده : شفیق فکه، شبکه ایثار
- 20 سپتامبر 2023
- کد خاطره 14829
- 1685 بازدید
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
سایز متن /
من عاشق شب عملیات بودم که گردان به ستون یک عازم خط می شد عاشق وداع یاران که از همدیگر طلب شفاعت میکردند برای همین گردان رزمی را بیشتر دوست داشتم امدم گردان کمیل به فرماندهی علی درویش رفتم در یکی از گروهانها به مسئولیت جابراردستانی و معاونت شهید محمود لطیفیان. طبق معمول نیروی آزاد گروهان شدم چند روزی که در دوکوهه بودیم به گردان ابلاغ ماموریت شد برویم شلمچه خط پدافندی شلمچه را تحویل بگیرم آمدیم شلمچه را با شکل دیگر دیدیم انگار جای تازه ای آمده بودیم همین چند ماه بیش بدون سنگر سر پناه و خاکریز در مقابل دشمن میجنگند یم اما حال با خاکریز و جاده های زده شده و سنگرهای اجتماعی و انفرادی و کمین اصلا تصور نمیکردی که این جا شلمچه است اما هنوز بوی خون باروت و عطر دل انگیز شهدا در منطقه به مشام میرسید هنوز تعداد کثیری از شهدای عملیات های رمضان کربلای ۵ و ۸ در آن منطقه مفقود بودند. چند روز در خط پدافندی بودیم از سنگر خارج نمیشدیم فقط برای وضو گرفتند از سنگر خارج میشدیم. بچه های تدارکات برای نیروها آب و غذا میآوردند آن هم در ساعات مشخص..
القصه یک روز غروب خسته شده بودیم با محمود لطیفیان و جابر اردستانی درب سنگر نشسته بودیم که یکی از بچه های گردان مسئول دسته بچه ورامین شوخ طبعی خواستی داشت آمد شروع کرد به شوخی کردند تا روحیه بچه ها را بالا ببرد در همین زمان اتشبارهای عراق شروع به بمباران خط کردند که این رزمنده مجروح شد به عقب برده شد شب جابر اردستانی و محمود لطیفیان گیر دادند که مسئول دسته بجای آن رزمنده شوی. من قبول نمیکردم میگفتم رضا جودکی معاون دسته را بکنید مسئول دسته که جابر اردستانی قبول نکرد من بالاجبار شدم مسئول دسته. همان موقع به تک تک سنگر های انفرادی و اجتماعی سرکشی کردیم. با بچه ها آشنا شدم آخرین سنگری که قرار شد برویم سنگر کمین بود در آنجا بیشتر با اشاره دست و آرام سخن میگفتیم تا به سنگر کمین رسیدیم من آنجا ماندم و شهید محمود لطیفیان به سنگر خودشان رفت همان جا که نزدیک دشمن بود رضا جودکی که از بچه های زبده بود معمولا کسانی به کمین میرفتند که در چند عملیات شرکت کرده بودند همانجا من را توجیه کرد.
یک دوربین دید در شب در آنجا بود دوربین کشیدم و سنگر های عراقی را دیدم در همین حال در کنار سنگر های عراقی ها چند تا از پیکر شهدا ارمیده بودند حالم را دگرگون کرد از عملیات کربلای ۵ و۸ در آن نزدیکی ها جامانده بودند میخواستم دوستان شهیدم را صدا کنم آی بچه های گردان انصار بچه های گردان عمار بچه های گردان شهادت …
اه و حسرتی در گلویم گیر کرده بود دوست داشتم بگم آی بچه ها بیاید من اینجا منتظرتان هستم آی شهدا دست من را هم بگیرید مگر قول شفاعت ندادید همین جوری با این افکار در نجوا بودم و متحیر….
با صدای یکی از برداران که در حال تعویض پست بود به خود آمدم چند روزی درگیر بودم که برویم پیکر پاک شهدا را بیاوریم اما فرماندهی مخالفت کرد گفتند شما هم میروید آنجا جا میمانید و یا اسیر می شوید هنوز که هنوز است بعد از این همه سال در خاطراتم است که چه مظلومانه پیکر این شهدا کنار سنگر دشمن آرمیده بودند من با حسرت آه و اشک نگاه میکردم به قول شهید غلامعلی رجبی در دنیا هرکسی مشغول کاریست مرا جز عاشقی کار دیگر نیست….
جامانده از شهدا حجت عالی