سما1364
روز اول که وارد اردوگاه ۱۱ تکریت شدیم و تونل وحشت رو رد کردیم مجبور شدیم تا صبح، هوای سرد زمستانی رو تحمل کنیم.
اکثر بچه ها لباس به تن نداشتند.
صبح که شد، زیر نم نم بارون، در آن هوای سرد، همه پنج پنج پست سر هم نشستیم و سرهنگ تحویل گیرنده اسیران، داخل ماشین استیشن بود، بلندگو روی سقف ماشین نصب شده بود و برای بچه ها صحبت میکرد. بگذریم موقع اولین حمام، چند نفر، چند نفر، زیر دوش اب سرد که فضای یک متری داشت حمام کردیم و بعد از حمام گربه شور آمدیم تو صف نشستیم تا دیگران حمام کنند. جدا از این مطالب، یک نگهبان لاغر اندام با قد بلند اگر اشتباه نکنم سید حمید بود یک کابل چهارلای دو متری دستش بود. کابل رو دور سرش می چرخوند و به تن بچه ها فرود می اورد و به کمر هر که اصابت میکرد دور کابل، دو دور کامل تاب میخورد!
ترفندی برای سبکتر کتک خوردن!
اکبر فلکی برای اینکه دوستان از زیر کتک کابلهای عراقیها خلاص بشوند با هنر خودش که با سیم مسی داخل کابلهای شروع کرد به لوستر ساختن! بقدری زیبا حالت کلبه های ژاپنی طبقه به طبقه روی هم قرار میداد و منم بخاطر ثابت ماندن رنگ مسی رنگ جلا میزدم و همین جور نگهبانها هرروز کابلهای خودشان را مجبور می شدن روکش کابل باز کنند و بدن به اکبرآقا تا لوستر درست کند خودمونیم نسل کابل های ضخیم کم میشد و بچه ها کمی برای کتک خوردن راحت تر بودند کابل های باریک تو خالی جایگزین کابل های ضخیم تو پر شد.
یک روز بهاری قرار شد عکس صدام روی یک ماکت چوبی به ارتفاع دو متر ۸۰ نقاشی بشه آقا داراب که بهترین نقاش اردوگاه بود روی تخته هفت لا شروع کرد به رسم و دوستان نجاری روی تخته بتونه کردن و بعد از خشک شدن و سمباته آقا داراب شروع کرد به رسم و منم دوربُری ماکت رو انجام دادم و نقاشی شروع شد چهره صدام تا کمر نقاشی شده بود ان لحظه آقا داراب باید ماکت روی زمین می گذاشت و روی ماکت نشست که نقاشی کند منم کنار داراب ایستاده بودم یک هو گفتم آقا داراب الان من و شما در عراق بزرگترین قدرتی داریم آقا داراب گفت چطور گفتم مرد حسابی کی جرات میکند به صدام توهین کند ولی من شما ایرانی هستیم والان روی سینه صدام نشستی و منم پاهایم را روی سینه صدام گذاشتم کمی فکر کرد چنان باهم زدیم زیرخنده گفتم دستمان به صدام که نمی رسد ولی به عکس زیر پایمان که میرسه.
یک روز یکی از برادران بند ۳ به نام حسن جوشکار بچه رشت اگر اشتباه نکرده باشم.با سید امجد آمدن داخل نجاری و مرا باخودشان بردند سمت زندانهای انفرادی اولش خیلی ترسیده بودم؛باخودم گفتم نکند از من خلافی دیده؟؟!!همینکه زیربالکن پشت بند ۳ رسیدیم؛حسن گفت:سید امجد از من خواسته که دستگاه جوجهکشی بسازم و بتوانیم برای آشپزخانه مرغ تولید کنیم؛اولش باورم نمیشد!!گفتم: شوخی میکنی؛؛ولی امجد خیلی تأکید میکرد.به هر حال بعد از یک ماه این دستگاه ساخته شد.تمام کار طراحی و ساخت دستگاه را خود حسن آقا انجام داد.فقط یک قسمت نیاز به کار چوب داشت که من تکمیلش کردم؛چهار طبقه بود که در هر طبقه ۳۰ عدد تخممرغ جا میگرفت.با یک دینام طبقهها بالا پایین میشد؛تعدادی لامپ ۲۰۰ داخل دستگاه نصب شده بود جهت تأمین گرمای دستگاه؛؛چقدر خوشحال بودیم که از این به بعد بچههای اردوگاه خودشان مرغ تولید میکنند و همیشه مرغ بریان میخوریم.افسوس که عدنان بدجنس مخالف اینکار شد و دستگاه همان گوشه بالکن پشت بند ۳ بایگانی شد.
عباسعلی مومن/۱۳
شهرت: عباس نجار
🔹 آزاده تکریت ۱۱
منبع خاطره: موسسه فرهنگی هنری پیام آزادگان
http://www.khaterateshohada.ir/?p=14746