▪️بهداشت در شرایط سخت
صبح تا نگهبان قفل درب باز میکرد و صدای تق توق قفل میآمد مسئول اسایشگاه برپا میداد و قبل از اینکه خارج شویم از آخر آسایشگاه دوستان با آب و تاید کف آسایشگاه شستشو میدادند. هوای سرد، پنجرهها باز، پنکه سقفی روشن، تا کف، خشک بشه! همه با لباسهای نازک خواب، ویبره میزدیم! چقدر دندانها بهم میخورد، از صدای بهم خوردن دندانها به هم میخندیدیم.
▪️این آمار بود یا شکنجه!
صبح زمستانی بهمن ماه تو صف آمار جلوی اسایشگاه سرپایین مینشستیم با آبریزش بینی و با شرایط سرمای زمستانی مجبور بودیم با لباس نازک تو صف آمار بنشینیم!.
یک روز عصر سید مصطفی جلوی نجاری سایه شده بود آمد کمی درددل کرد. هی موقع حرف زدن فیس فیس میکرد فکر کردم نفس من بالا نمیاد اخه خیلی چاق و بدترکیب بود منم روی دلسوزی گفتم: یک گیاهی است به قول ما مشهدیها کلوچه کلاغ اگر روزی ۲۰ عدد بخوری بعد از ۶ ماه وزن کم میکنی. بیچاره باور کرد گفت: از کجا پیدا کنم؟ بردم پشت آسایشگاه بند یک، یک زمین خالی پر از علف گشتم داخل علفها تا پیدا کردم چند عدد کندم دادم خورد. گفت: چقدر خوشمزه چند روز گدشت یک روز دیدم رفته پشت آسایشگاه بند یک یواشکی رفتم بدون اینکه بفهمه نشسته بود کلوچه کلاغ جمع میکرد. چقدر این بنده خدا را سرکار گذاشتم.
بند یک و دو تعداد ۱۴ آسایشگاه داشت. هر آسایشگاه ۱۲۰ یا ۱۴۰ نفر بود. موقع هواخوری بند یک تعداد نفرات کمتر از بند دو بود چون بند یک سه آسایشگاه داشت و بعد دو چهار تا. و برای سرویس بهداشتی همیشه بند دو ۱۴۰ نفر پیشتر بود.
چندین بار با گروهبان کریم صحبت شد که زمین خالی کنار سرویس بهداشتی را سرویس بسازند چون مثل آسایشگاه چهار توسط دوستان بنا ساخته میشد ولی بخاطر فشار جسمی و عصبی به بچهها موافقت نکردند. هیچ وقت به خواستههای بچهها عمل نشد.
هراسایشگاه ۱۲۰ یا ۱۴۰نفر جمعا ۱۰۰۰نفر میشد موقع هواخوری بند یک تعداد نفر کمتر از بند دو بود چون بند یک و دو چهاربر سه بود و برای سرویس بهداشتی همیشه بند دو ۱۴۰ نفر پیشتر بود نسبت به بند یک چندین بار با سیدکریم صحبت شد که زمین خالی کنار سرویس بهداشتی را سرویس بسازند چون مثل اسایشگاه چهار توسط دوستان بناه ساخته شد ولی بخاطر فشار جسمی وعصبی به بچهها موافقت نکردند و هیچ وقت به خواسته های بچه ها عمل نشد.
شبیه همین قلاف را برای دکتری که روزهای اخرآمده بود فکرکنم شیعه بود درست کردم و ایشان بجای دست مزد برای من از سوریه یک چوب مسواک حضرت محمد(ص) و یک پیراهن کرم رنک و یک دستمال نقاشی شده برای شکستگی دست که به شانه اویزان میشود اورد.
خوش مزه ترین پرتقالی که خوردم
بعد از مدتها از اسارتمان در اردوگاه گذشت یک روز دسر پرتقال آوردند و اگر اشتباه نکنم به هردو یا سه نفر یک پرتقال ریز میزه دادن و بوی عطر پرتقال فضای آسایشگاه رو دگرگون کرده بود و هر سه نفر نوبتی پرتقال رو چند ثانیه بو میکردیم بعد از یک سال دور از میوهجات خیلی جالب و جذاب بود. قدر نعمتهای خدا رو آنجا بود که پی بردیم. بعداز نوش جان، پوست پرتقال رو جمع کردم و داخل یک پارچه کوچک گره زدم و هر روز کمی خیس میکردم بجای عطر همیشه داخل جیبم میزاشتم تا یک ماه بوی پرتقال برمشامم میخورد 🍊
نگهبانهای اردوگاه با دادن دسر پرتقال چنان با تمسخر نگاه میکردن فکر میکردن تو عمرمون پرتقال ندیدیم ویکی از بچه های شمالی به نگهبانها گفت ما در ایران و شمال و جنوب بهترین پرتقال های دنیا راداریم و به کشورهای همسایه خلیج فارس و اروپا صادر میکنیم نگهبان عراقی تعجب کرده بود😉
ما تکه نان، در زباله ها را می خوردیم!
یک روز نوبت سرویس بهداشتی اسایشگاه ۲ بود به سمت دستشویی ها که پشت اشپزخانه بود. کنار دستشویی ها، نگهبانهای عراقی اشغال می ریختند. محمود یک هو چشمش به تیکه نان میفته و دور از چشم نگهبان موفق میشه اون را برداره و یواشکی با اینکه روی نان تفاله چایی ریخته شده بود از شدت گرسنگی اون تکه نون تو اشغالی رو خورد! یکی از عراقیها می بینه و خیلی ناراحت میشود و محمود به باد کتک میگیرد چنان با کابل ضخیم به بدن نحیف محمود می زنه که نگو و عراقی نعره می زنه می گه مگر ما به شما نان نمی دیم که نان داخل اشغالها را می خورید اما کسی جرات نمیکرد بگه اگر نان به مقدار کافی بدهید چرا چنین کاری بچه ها انجام بدن؟ نصف نان ساندویچی در ۲۴ ساعت چطور سیر شویم!؟
عباسعلی مومن
شهرت: عباس نجار
🔹آزاده تکریت ۱۱