گروه : خاطرات آزادگان / دفاع مقدس
- نویسنده : شفیق فکه، شبکه ایثار
- 07 سپتامبر 2021
- کد خاطره 13808
- 599 بازدید
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
سایز متن /
شهید برونسی ۱۳۸۱
فشار فرماندهی برای دادن نتیجه روز به روزبیشتر میشد، میبایست معبری ایجاد و گزارشی تهیه می کردیم. همه چیز دست به دست هم داده بود که حال خوبی نداشته باشیم. گزارشی از تیپ بدر آمد و نگرانی ما را بیشتر کرد؛ یکی از نیروهای بعثی بین نیروهای تیپ بدر نفوذ می کند و گروه همراه خود را به رگبار می بندد و داخل هور ناپدید میشود. این خبر، هشداری جدی برای تمام منطقه بود؛ یعنی منطقه خودی هم ناامن شده بود. سرما و خستگی کم بود و حالا حادثه گروه شناسایی تیپ بدر هم اضافه شد بود!
یک روز از اسکله با بیسیم تماس گرفتند و گفتند دکتر طاهری با تغذیه آمده، محمد سوری را فرستادیم. رفت و برگشتش باید نهایتاً ۴ ساعت طول میکشید، اما تمام روز هیچ خبری از او نشد. در مسیر برگشت، گم شده بود. به دلیل اتفاقی که برای تیپ بدر افتاده بود، به شدت نگران محمد سوری بودیم که نکند با آن بعثی برخورد کرده باشد. او روز بعد با قایقی پر از گز، سوهان، انار درجه یک و کلی خوراکی های متنوع برگشت. آنقدر از دست پر آمدنش خوشحال شده بودیم که فراموش کردیم علت تاخیرش را بپرسیم.
بعد از مدتها که همه چیز تکراری و ملال آور شده و خبرهای بد هم به آن اضافه شده بود، به لطف و سخاوت دکتر طاهری، حال بچه های پایگاه خوب شد. پیش از این هم بارها چنین حرکات سخاوتمندانه ای از دکتر دیده بودیم، هر وقت به مرخصی می رفت، از جیب خودش هزینه میکرد و با حجم قابل توجهی تنقلات و خوراکی های درجه یک بر می گشت.
نزدیک به دو ماه از حضور ما در هورالحمار می گذشت. پیشرفت قابل توجهی نداشتیم. در یکی از شب ها که با محمود مرادیان در حال بررسی موانع دشمن بودیم، متوجه شدیم در قسمتی از میدان مین، موانع خورشیدی نشست کرده و به زیر آب رفته است. میتوانستیم از زیر آب، بدون برخورد با موانع خورشیدی رد بشویم. سیم خاردارهای حلقوی را، که بعد از موانع خورشیدی بود، می بایست برش میزنیم وهنگام برگشت، به هم متصل شان می کردیم تا هیچ اثری از خود باقی نگذاریم. سیم های رشته ای که در مسیر بود را قطع نمی کردیم و با احتیاط از بینشان عبور کردیم. احتمال تله شدن آنها را می دادیم
برای اینکه عبور از میدان موانع قابل تصور باشد، شبیه این بود که بین دو دیواره استخر سیم خاردار کشیده شده و بخشی از آن زیر آب و بخشی دیگر روی آب قرار گرفته باشد. حال می بایست از بین آن ها عبور کنیم. به این وضعیت، تاریکی شب را هم اضافه کنید. زمان محدود بود. نباید صدایی ایجاد میشد. نیروی دشمن، نا منظم منوّرمی زد و از روی دژ بر ما مسلط بود. ترس برخورد با تله های انفجاری هم به شرایط موجود سایه انداخته بود.
وقتی با محمود مرادیان روی دژرسیدیم، باورکردیم نفوذ به دژ هورالحمار غیر ممکن نیست. در مسیر برگشت، هرچه را تغییر داده بودیم به حالت اول برگردانیم. از بچه های تیپ بدر که یکی از نیروهای گشتی ـ شناسایی دشمن را به اسارت در آورده بودند، شنیدیم که گفته بود: عراقی ها، موانع را هر روز به سه شیوه بررسی میکنند. گفته بود موانع توسط مهندس میدان مین و توسط فرمانده دسته ای که محدوده ی معینی در کنترلش است و روی دژ نیرو دارد، بررسی میشود. دیدهبان هم هر روز صبح وضعیت میدان موانع را با دوربین کنترل می کند.
می بایست کار را خیلی تمیز و بدون نقص انجام میدادیم تا اثری از خودمان به جا نگذاریم. آن حجم فشار و سختی که در طول چند ماه تحمل کرده بودیم، نتیجه بخش شده بود. خیلی خوشحال بودیم، تصمیم گرفتیم قبل از اینکه گزارش رسیدن به روی دژ را ارسال کنیم، یک شب دیگر هم تا بالای دژ برویم.
چند شبی گذشت تا شرایط، چه از جهت میزان نور، و چه از جهت کاهش حساسیت دشمن، مناسب شد. با همان ظرافت و دقت مرحله قبل، با برنامه ریزی دقیق تر و فرصت بیشتری که بتوانیم روی دژ بمانیم تا تجهیزات و توانایی دشمن را بررسی کنیم، از موانع گذشتیم و روی دژ قرار گرفتیم. تجهیزات دشمن را رصد کردیم، حجم نیرو و ادواتی که دشمن پشت سیل بند منتقل کرده بود گواه براین واقعیت بود که با دشمن هوشیاری طرف هستیم که منتظر عملیات ماست.
محمد سوری که هر روز مسیر پایگاه تا اسکله را می رفت و می آمد، گفت:« حجم زیادی نیروهای خودمان را با اتوبوس تا نزدیکی اسکله می آورند و با تاریک شدن هوا به عقب بر میگردانند.» می گفت حجم زیادی تریلی و کامیون، مرتب در حال رفت و آمد هستند.
گزارش شناسایی خود را آماده کردیم تا به فرماندهی بدهیم و گلایه مند بودیم که با همه احتیاطی که ما داریم تا دشمن حساس نشود، چرا قرارگاه بیتوجه به اختفاء و استتار، این همه نیرو و تجهیزات جابجا می کند.
خیلی غیر منتظره، روز بعد از شناسایی، آقای میرجانی ماشین فرستاد دنبالم و مستقیم به سمت آبادان و مقر اطلاعات ـ عملیات در خسروآباد رفتیم. فکر میکردم برای ارائه گزارش گفتند که به مقر اطلاعات بروم. با فاصله کمی، مابقی نیروهای اطلاعات ـ شناسایی را به فاو آوردند ـ غیر از دو نفر که پای چادر پشتیبانی مانده بودند. وقتی به کنار اروند رسیدیم، ۴ ساعت به عملیات والفجر۸ و فتح فاو مانده بود.
از شمال شرق بصره به منتهی الیه جنوب عراق، کنار اروند آمده بودم. آقای میرجانی با استفاده از نقشه و کالک، شبه جزیره فاو را برایم توضیح داد و با اهداف و ماموریت لشکرهایی که در منطقه بودند، توجیهم کرد. تا قبل از این، هیچ وقت به فاو فکر نکرده بودم؛ تازه فهمیدم تمام مدتی که در هورالحمار بودیم، عملیات فریب انجام می دادیم.
ارسالی از برادر کلهر
ادامه دارد…
http://www.khaterateshohada.ir/?p=13808