- نویسنده : شفیق فکه، شبکه ایثار
- 07 سپتامبر 2021
- کد خاطره 13750
- 613 بازدید
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
سایز متن /
شهید برونسی 1381
از کارخانه نمک همراه با راننده خارج شدیم و از طریق جاده ام القصر فاو به سمت مرکز شهر رفتیم. فاصله کارخانه نمک تا شهر فاو حدود هفت کیلومتر بود. در مسجد شهر نماز صبح را خواندیم و بعد به سمت پل «بعثت» رفتیم. این پل به منظور پشتیبانی شهر فاو، توسط یگانهای رزمی ـ مهندسی سپاه و جهاد سازندگی در مدت کوتاهی طراحی و اجرا شده بود؛ پلی بسیار مقاوم در برابر حجم وسیع بمبارانی که روی آن شد، و این توان را داشت که ادوات زرهی از روی آن حرکت کند. این پل، فاو را به اروند کنار در جنوب آبادان متصل میکرد. طراحی و اجرای فوق العاده ای داشت. با استفاده از از پنج هزار لوله گاز ۵۶ اینچی اجرایی شد. سازنده لوله ها لوله سازی اهواز بود.
پل بعثت ۹۰۰ متر طول و ۱۲ متر عرض داشت. بخش پیچیده و عجیب پل، استقرار لوله ها در عمق ۸ متری آن بود. کم عمق ترین قسمت اروندرود شناسایی شده بود. لوله ها به داخل رود منتقل و از کف رود بر روی هم چیده شد و تا سطح آب آمد. با هماهنگی عجیب و سرعت بالا، عملیات خاکریزی و جاده سازی بر روی لوله ها انجام و آسفالت شد. بدون این پل ممکن نبود بتوانیم فاو را پس از تصرف نگه داریم.
پل را پشت سر گذاشتیم و با گذشتن از روستای چویبده به خسرو آباد رسیدیم که مقر تاکتیکی لشکر بود. توقف کوتاهی داشتیم و بعد حرکت کردیم سمت ابادان ۴۴ کیلومتر درجهت شمال، از آبادان فاصله گرفتیم و به سه راهی دارخوین رسیدیم.
برای سوخت گیری و پرکردن باک ماشین وارد پادگان انرژی اتمی شدیم که در سه کیلومتری جنوب شهر دارخوین و حاشیه رود کارون واقع است. بخشی از شهرک انرژی اتمی دارخوین دراختیار ستاد و عقبه لشکر ۱۷ قرار گرفته بود. این مکان متعلق به سازمان انرژی اتمی بود.
دارخوین دارای چاههای متعدد نفت، قدیمی ترین پمپ و تلمبه خانه نفت و نیروگاه انرژی اتمی و نخلستانهای وسیعی است. قرار گرفتن در حاشیه رودخانه کارون و ۲۵ کیلومتری مرز با عراق باعث شد به یک موقعیت استراتژیک تبدیل شود. نقش برجسته سیمانی روی یکی از تلمبه خانه ها سال «۱۹۳۰ میلادی» را نشان می داد که تاریخ تکمیل ساختمان تلمبه خانه نفتی دارخوین بود.
طبق قرارداد ۲ میلیارد دلاری با رژیم پهلوی، فرانسه متعهد می شود دو نیروگاه اتمی ۹۰۰ مگاواتی برای تولید برق در این شهرک احداث کند. دکتر طاهری، منتقد جدی چنین حجم سرمایهگذاری در نزدیکی نقطه صفر مرزی با عراق بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، قرارداد لغو شد و با شروع جنگ، تاسیسات انرژی اتمی هدف بمباران هوایی و و زمینی عراق قرار گرفت.
این شهر در زمان حصر آبادان به خط مقدم جبهه جنگ تبدیل شده بود. و تمام ملت به این نقطه حساس از خاک وطن چشم دوخته بودند. جبهه دارخوین برای مقابله با فشار لشکرهای پیاده و زرهی ارتش بعثی عراق شکل گرفت که به دنبال تصرف سه راهی حساس شادگان ـ آبادان ـ ماهشهر بودند. جبهه دارخوین با مقاومت بی نظیر خود، مانع سقوط شهرهای اهواز و آبادان شد و پس از شکست حصر آبادان به منطقه پشتیبانی و تدارکات عملیات جنگ تبدیل شد.
شهرک دارخوین که محل اسکان کارمندان خارجی و محل تاسیسات انرژی اتمی بود. در طول جنگ تبدیل شد به محل استقرار چند لشکر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، از جمله لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع)، تیپ قمر بنی هاشم و لشکر ۱۴ امام حسین(ع).
این شهرک بارها هدف حمله هوایی دشمن بعثی قرار گرفت که سخت ترین آن، بمباران هوایی بعد از عملیات والفجر ۸ بود که به تلافی از دست دادن شهر فاو بود.
ظهر جمعه روز ۲۷ فروردین سال ۱۳۶۵ از فاو خارج شدم. دو کیلومتر مانده بود به سه راهی دارخوین برسم که متوجه شدم حجم وسیعی ازدود سیاه روی مقر انرژی اتمی سایه انداخته است.
فشار دشمن روی محور جزیره مجنون افزایش پیدا کرده بود. فرمانده لشکر از طریق قرارگاه مطلع شده بود که عراق در صدد عقب راندن نیروهای ما از جزیره است. او از من خواست که به مقر پشتیبانی لشکر در انرژی اتمی بروم؛ حدوداً ۳۰ نفر از نیروهای اطلاعات را باید به محور جزیره منتقل میکردم.
وقتی به دژبانی مقر رسیدم، متوجه شدم همه چیز به هم ریخته است. تابلوی فلزی جلوی درب پادگان از برخورد ترکش ها سوراخ سوراخ شده بود؛ آمبولانس ها پشت سر هم در حال انتقال مجروح به خارج از متر بودند؛ کانکس ها و چادرها در حال سوختن بود؛ عدهای از نیروها نزدیک به کانالی بودند که برای جان پناه در زمان بمباران در نظر گرفته شده بود و فرصت رسیدن به آن را داشتند و جان سالم به در بردند. همان ها در حال جابجایی مجروحان و شهدا بودند.
رضا رعنایی گفت:«اول صدای انفجار شنیدیم و بعد متوجه شدیم هواپیماهای دشمن روی سرما قرار دارند. موتور خاموش آمده بودند. هیچ صدایی نشنیدیم. همه چیز درکمترازسه دقیقه اتفاق افتاد. به هر سمت که نگاه میکردیم، دود بود و خون و آتش.»
حسین ربانی، احمد گلی، صدرالدین موسوی، عباس و ابوالفضل مرادی در حال وضو گرفتن بودند که راکت خورد کنارشان و به شهادت رسیدند.
حجمم بمباران وسیع و سنگین بود. عباس نمازی، محسن خدادادی، و حمید موحدی مجروح شده بودند. آن هشت نفر شهید و مجروح، جزو همان سی نیروی معاونت اطلاعات بودند که پس از تثبیت خط فاو برای استراحت به مقر انرژی اتمی اعزام شده بودند و قرار بود به محور جزیره منتقل شوند.
محل اسکان کارکنان انرژی اتمی که به دلیل ضرورت، به پادگان نظامی تبدیل شده بود، استانداردهای لازم را برای یک پادگان نظامی نداشت؛ تعداد زیادی کانکس و کانتینر کنار هم چیده شده بود در اختیار نیروهای رزمی و ستادی قرار داشت. چند سوله چادری هم بود که برای انبار تدارکات استفاده میشد و یک سالن بزرگ که به نمازخانه و حسینیه تبدیل شده بود و مراسم های مذهبی و گردهمایی در آنجا برگزار می شد. کانکس ها که مواد ساخت آن چوب، پشم شیشه، و فلز بود، در زمان بمباران جای امنی نبود.
دهه شصت، انرژی اتمی برای رزمندههای لشکر ۱۷ میعادگاه بود؛ پس از هر عملیات برای استراحت به آنجا بر می گشتیم و قبل از هر عملیات، آنجا سازماندهی میشدیم و متناسب با آن عملیات آموزش می دیدم. وجب به وجب پادگان و لحظه به لحظه حضور در مقر انرژی اتمی برای رزمندههای لشکر ۱۷ فراموش ناشدنی ماند.
کنار حسینیه انرژی اتمی توقف کوتاهی کردیم. اسماعیل قمی رفت به ماشین بنزین بزند. من هم رفتم سمت زمین خاکی پشت حمام؛ جایی که به تماشای مسابقه فوتبال بین یگان ها و گردان های رزم می نشستیم، یا اگر فرصتی پیدا میشد خودم هم بازی می کردم. آخرین مسابقه ای که در این محل تماشا کردم بین گردان امام سجاد (ع) و گردان حضرت رسول(ص) بود. روز مسابقه، هوادارهای دو تیم، اطراف زمین جمع شده بودند. بازی جدی بود. از هر طرف فریاد می کشیدند و تیم خودشان را تشویق می کردند.
اطراف زمین فوتبال گشت زدم. پادگان خالی و ساکت بود. بخشی از نیروهای لشکر در خط پدافند فاو و بخشی در جزیره بودند. پس از بمباران، عمده قوای لشکر از مقر انرژی اتمی به پادگان بدر در نزدیکی اندیمشک منتقل شدند.
رفتم سمت کانکس هایی که بعد از بمباران سالم مانده بود. نیروهای تبلیغات با خط خوش دیوار کانکس ها را با اشعار حماسی و روایات ائمه معصومین (علیهم السلام) صفا بخشیده بودند. روی یکی از آن کانکس ها نوشته شده بود «تا زنده ایم رزمنده ایم». روزهای سرد زمستان کنار این کانکس آفتاب میگرفتیم. پیش میآمد بعضی از روزها به لطف کمک های مردمی که به جبهه ارسال می شد، در صبح جمعه با دوستان کنار این کانکس مینشستیم و انار میخوردیم.
حاج محمد (پدر شهید رضا خوش نژاد)، حاج عباس عارفی، حاج احمد بلندنظر، و حاج عباس فخار، سرپرست گروههایی بودند که کمک های مردمی را به جبهه می آوردند. این گروه ها متناسب با فصل، میوه یا دیگر اقلام مورد نیاز پشتیبانی و ستاد لشکر را تامین می کردند. همچنین گروه حاج محمد خوش نژاد، حاج خسرو را که از معروف ترین فالوده ـ بستنی فروش های قم بود، به مناطق جنگی می آورد. ویژگی شخصیتی خاص ایشان، تاثیر قابل توجهی بر روحیه رزمنده ها می گذاشت.
به سمت حسینیه رفتم؛ جایی که هنر و دین در کنار هم قرار می گرفت؛ از نماز، دعا، و توسل به ائمه معصومین گرفته تا اجرای تئاتر و کلاس اخلاق در این محل برگزار میشد.
در مناسبتهای عزا، پرچم ها از هر سوی پادگان می آمد، صف سینه زن ها اطراف پرچم شکل میگرفت و بعد حرکت می کردیم سمت حسینیه.
پس از کمی توقف جلوی ساختمان تبلیغات، همانجایی که مراسم حنابندان قبل از عملیات را داشتیم، به سمت میدان صبحگاه رفتم.
در ماههای اولی که وارد انرژی اتمی شدم، بعضی شبها خشم شب زده میشد با صدای انفجار از خواب می پریدیم و به سرعت کانکس ها را ترک می کردیم. فرماندهان نیروهای خود را به میدان صبحگاه ها میبردند و کسانی را که چکمه و پوتین نپوشیده بودند از صف خارج می کردند؛ این تنبیه سنگین بود برای آنهایی که از خودشان سرعت عمل بالا نشان نداده بودند.
مربی های آموزش نظامی با فشنگ های رسام ستاره ها را هدف می گرفتند و چگونگی جهت یابی از طریق ستاره قطبی و ستاره بادبادکی را آموزش می دادند. وقتی برای استراحت به کانکس ها برمیگشتیم، جای بچه هایی که برای نماز شب رفته بودند، خالی بود.
ساکنان داخل کانکس ها، کانتینرها و چادرها با صدای اذان صبح، جانی دوباره میگرفتند. نماز و مناجات صبحگاهی برگزار میشد. بعد از نماز، دست های خود را در هم گره می کردیم و دعای وحدت می خواندیم. بعد هم نوبت ورزش صبحگاهی بود.
تا سه راه «دارخوین» می دویدیم و درمسیر، صدای گرم مصطفی کلهری، فرمانده گردان سیدالشهدا را میشنیدیم. همزمان که گردان پا بر زمین می کوبید، آقا مصطفی هماهنگ با صدای پای نیروهایش می خواند:
«آی عاقلا آی عاقلا/ بیاین بیرون از خونه / من رو تماشا بکنین/ به من میگن دیوونه / از کوچیکیم تا به حالا / یه دوست خوبی داشتم/ به پای این دوست خوبم / جوونیمو گذاشتم/ اسم مقدسش دلو میلرزونه به قرآن/ من چی بگم دیوونه ها / بهش میگن حسین جان.»
ارسالی از برادر کلهر
ادامه دارد …
http://www.khaterateshohada.ir/?p=13750