موج انفجار باعث شده بود پردههای گوشش آسیب ببیند. با تمام وجود داد و فریاد می کرد و می گفت:« بچه ها دارن اون جلو قتل عام میشن. کجا برم عقب؟ مصطفی تنهاست. خودش آرپیجی دست گرفته، میدونی یعنی چی؟»
آن روز تا نزدیکی پل خندق رفتم و برگشتم، اما کسی باور نمی کرد که من تا پل خندق رفته باشم. روز دوم فشار دشمن افزایش پیدا کرد و حفظ مواضع، سخت تر از روز قبل شد؛ تنها به این دلیل که پل خندق هنوز در دست دشمن بود، آن ها توانستند حجم زیادی نیرو و تانک وارد منطقه کنند.