خیلی از خانوادهها خیلیها فرزندانشان را به واسطه تغییرات زیادی که کرده بودند، نمیشناختند. از خانواده ما هم برادرم آمده بود، همین که نگاهمان به هم افتاد با سرعت به طرف هم دویدیم. برادرم دسته گلی که برای استقبال آورده بود؛ قبل از اینکه به دست من بدهد از هیجان زیاد آن را به طرفی پرتاب کرد. همدیگر را در آغوش گرفتیم و چندین متر آنطرفتر روی زمین افتادیم. تمام سر و صورت و دست و پای هم را غرق در بوسه کرده و بلند بلند گریه میکردیم ...
در کدام ارتش دنیا فرمانده لشگر از همه نیروها جلوتر پیشروی میکند هنوز هیچ رزمنده ای آنجا نبود باز صبح فردا یکی از سایت های موشکی عراقی ها داشتند مقاومت میکردند خود رضا دستواره آمد یک دسته از گروهان را جدا کرد برای پاکسازی سایت موشکی.
بنده در یگان اطلاعاتی قرارگاه مرکزی سپاه بودم. بر همین اساس آقای حاج عباس نجف آبادی به من تلفن زد که به قرارگاه مطهری بیاید و آنجا جلسه ای هست و شما هم حضور داشته باشید. من رفتم و با حاج کاظم رستگار و حاج حسن بهمنی دیدار کردم، آنها مسئله را با من مطرح کردند […]