یادم هست آخرین نفرشان محسن بود. «محسن توده شوشتری» نوجوان لاغر اندام و مهربان، او از پا و کمر مجروح شده بود و نگذاشته بود کسی از خانوادهاش با خبر شود. بیمارستان طالقانی بستری بود. با زحمت خودمان را رساندیم آنجا.
پس از درگیری در نخلستان های روستای سادات دشمن را تعقیب کردیم. دشمن در بیابان های شمال روستای سادات نتوانست مقاومت کند و مجبور به فرار شد که در نتیجه تعدادی از خودروهای دشمن در رمل ها گیر کرد و در منطقه جا ماند.
شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا…. «شهید سیفالله شیعهزاده» از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید که او خانوادهای ندارد. کم سخن میگفت و با سن کم بیسیمچی بودن را قبول کرده بود. سرانجام توسط منافقین اسیر شد منافقین پس از […]
زندگی نامه شهید طالب حیدری در سال ۱۳۴۳ در خانواده متدین متولد شد. در نوجوانی در کنار تحصیل به کار کردن مشغول شد تا کمک خرج خانواده باشد. وی در دوران انقلاب در جلسات و فعالیت های انقلابی شرکت میکرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی با تشکیل بسیج جز اولین افرادی بود که در […]
شهید در سال ۱۳۷۱ یک مأموریت ویژه دریایی برای محافظت و گشت زنی از آب های نیلگون خلیج فارس داشتند. او فرماندهی گروهان غواصی بود. در آنجا با ناوشکن دشمن درگیر شدند و شناور سپاه دچار آتش سوزی شد. فرمانده طالب چون احتمال انفجار شناور را میداد دستور داد تا با سرعت از آنجا خارج شوند.
یک دوربین دید در شب در آنجا بود دوربین کشیدم و سنگر های عراقی را دیدم در همین حال در کنار سنگر های عراقی ها چند تا از پیکر شهدا ارمیده بودند حالم را دگرگون کرد از عملیات کربلای ۵ و۸ در آن نزدیکی ها جامانده بودند میخواستم دوستان شهیدم را صدا کنم آی بچه های گردان انصار بچه های گردان عمار بچه های گردان شهادت ...
با داد و فریاد گفتم بروید داخل آن خانه ها که سه اتاق بود حالت خاصی داشت بچه رفتند داخل خانه خودشان مخفی کردند خودم دم درب یکی از خانه ها ایستادم که داخل نیایند دور تا دورمان منافق بود ناگهان دو عدد نارنجک صوتی داخل خانه انداختند دود همه جا را گرفت
بعد از یک هفته رفت مرخصی زمانی که آمد یک بند پلاستیگی انداخته بود و بجای دست مزد یک شانه چوبی درست کردم که برای عیالش ببرد