دشمن تمام توان خود را روی جاده ام القصر گذاشته بود. باید هرچه زودتر برای مقابله با قبضه های منحنی زن که مرتب به آنها اضافه می شد و تلفات ما را زیاد می کرد، فکراساسی میکردیم؛ شروع به زدن کانال در کنار خاکریز ها کردیم.
اطراف زمین فوتبال گشت زدم. پادگان خالی و ساکت بود. بخشی از نیروهای لشکر در خط پدافند فاو و بخشی در جزیره بودند. پس از بمباران، عمده قوای لشکر از مقر انرژی اتمی به پادگان بدر در نزدیکی اندیمشک منتقل شدند.
ناخواسته چشم دوخته بودم به کلاه رنگ و رو رفته دکتر طاهری. کلاه را از سرش برداشت و دفتر روزنامه را داد دستم، پریشان بود. کبریت کشید و فانوس را روشن کرد و گذاشت کنار دستم. موقع خارج شدن، پتوی در سنگر را انداخت پایین که نور بیرون نرود.