یادم هست آخرین نفرشان محسن بود. «محسن توده شوشتری» نوجوان لاغر اندام و مهربان، او از پا و کمر مجروح شده بود و نگذاشته بود کسی از خانوادهاش با خبر شود. بیمارستان طالقانی بستری بود. با زحمت خودمان را رساندیم آنجا.
این شهید در این وصیت نامه می نویسد : ریاست محترم دبیرستان ، معلم عزیزم ، شما را به عنوان وصی خودم انتخاب می کنم. چراکه می دانم پدر و مادرم وقت خواندن وصیت نامه من را ندارند .
ای مردم ندای فرزند حق و طنین ولایت این است: «شبیخون فرهنگی» وتمام گفتنیها را که باید بگوید درخود خلاصه کرده است.. او حجت را بر شما تمام کرده است و راه رانشان داده.
آیا زنده است یا یکی از آن جنازه هایی است که در آن پایین تپه دراز به دراز افتاده اند. اگر یکی از آن جنازه ها باشد آن زنی که منتظرش بوده تا این لباس ها را از شوهرش سوغاتی بگیرد و این یکی زرد رنگ با راه راه قرمز را به تن نوزادش بپوشد، کی و چگونه خواهد فهمید جنازه شوهرش اینجا افتاده است، در میان سرمای کوهستان.