در اتاق دو عدد تخت و دو تا یخچال و قالیچه وجود داشت و همه چیز دست نخورده و افراد فرار كرده بودند. به دنبال نگهبان گشتیم كه علت خالی بودند كارخانه را بدانیم اما هیچ كس نبود . روبروی كارخانه روستایی بود كه به آنجا رفتیم و گفتند: عراقی ها خمسه خمسه می زنند و گفتند: نیروهای نگهبانی به شهادت رسیده اند و ما فرار كردیم و هیچ كس نیست.
موضوع خاطره : شجاعت و شهامت ما حدود هشت نفر نیرو با یك سلاح ژ 3 كه آن هم متعلق به بابا رستمی بود از مشهد به مقصد تهران حركت كردیم به برادران سلاح تحویل دادیم و به هر كدام هم كه سلاح هم نرسید سرنیزه تحویل دادیم. به تهران كه رسیدیم از یك […]