در همه این سال ها هیچ وقت خاطراتش از جنگ را برای ما روایت نکرد.فقط بعضی وقت ها که عکس هایش را ورق می زد با گریه می گفت یک گردان رفتیم عملیات، من برگشتم و چند نفر دیگر، همه شهید شدند.
با كمال تعجب مشاهده كردیم كه شهید بزرگوار، رستمی ، و دیگر برادران بدون پتو ، در حالیكه از شدّت سرما زانوهایشان را بغل گرفته اند ، به خواب رفته اند ، آنگاه خجل و شرمنده برگشتیم و ارزش پتوهایمان را بیشتر احساس كردیم .