نیروها توجیه بودند و می دانستند که ممکن است در همین فاصله، جسد شهید به دست نیروهای گشتی دشمن بیفتد. هرچه به ارتفاعات نزدیک تر می شدیم، باران تبدیل به برف و کولاک میشد. زمین و زمان، همه چیز دست به دست هم داده بودند و به یکباره شرایط تغییر کرده بود. درد و ناله دو مجروح و ناامنی راه، که تنها مسیر بود و پیچیده شدن شرایط، باعث شده بود تا از ادامه مسیر ناامید شویم.
روز سوم، نزدیک به نیمی از بچه هایی که برای آموزش آمده بودند، حذف شدند. در مجموع، کمتر از هفتاد نفر برای ادامه دوره نگه داشته شدند. سرعت کار و شیوه آموزش آن چنان با ریتمی تند انجام می شد که سه ساعت خوابیدن متوالی در ۲۴ ساعت به یک آرزوی دست نیافتنی تبدیل شده بود.
زمانی که پشت خاکریز نشسته و منتظر ساعت شروع عملیات بودیم، فرمانده به تک تک بچه ها سر کشی کرد و برای ما توضیح داد که:« نیروهای تخریب دارن معبر باز میکنن. کارشون که تموم بشه، یه نیروی اطلاعات ـ شناسایی میاد و ما رو میبره پای معبر.»
به منظور حفظ امنیت محل محورها، گروه ها از هم بیخبر بودند؛ دلیلش هم این بود که اگر گروه گشت یکی از محورها در زمان شناسایی با مشکل روبرو شد و یا به اسارت درآمد، در اصل ماموریت اختلال ایجاد نشود.
موضوع : تواضع و فروتنی در مورد رأفت و مهربانی شهید رستمی خاطره ای دارم و آن اینكه: وقتی كه در الله اكبر مستقر بودیم من معاون گردان بودم و فرمانده گردان شهید حشمتی بود. هر روز تعدادی از بچه ها شكایت می كردند كه در حمیدیه ( در پادگان حمیدیه) هر وقت لباس […]