موضوع: وفای به عهد بعد از جنگ دوم كردستان ، كردها اطمینان نداشتند كه سپاه آنجا می ماند تا با سپاه همكاری كنند. بنابراین عده ای از پاسداران قرار گذاشتند كه خانواده هایشان را به آنجا ببرند تا كرد ها اطمینان پیدا نمایند . ایشان جزء اولین كسانی بودكه ما را برد . موقع رفتن […]
موضوع : تدبیر نظامی و مدیریت مدتی كه در سقز مستقر بو دیم ، یك دبیرستان دخترانه در نزدیگی ما وجود داشت كه وقتی تعطیل می شد ، یك سری حرفها ی ركیكی می گفتند . یكبار همراه آقای دُرچه ای در حال نگهبانی بودیم كه دو تا دختر جلو آمدند و حركات خیلی نا […]
موضوع : دستگیری از ضعیفان یك روز بابا رستمی به خانه آمد و گفت : بچه ها چند دست رختخواب دارند ، گفتم : هر كدام سه دست . گفت : خانم زیاد است ،یكی ، دو دست را بدهید ببرم ، پرسیدم می خواهید كجا ببرید ؟ گفت : می خواهم برای كسی ببرم […]
ما در همان درختها جلوی عراقی ها مستقر شدیم كه سمت راست روستایی به نام دهلاویه بود وقتی برای شناسایی رفتیم از برادر درچه ای پرسیدیم كه چكار كنیم
حدود ساعت 11 شب بود او جلو جلو می رفت و من از پی او، برادر نیک فرد به خانه های سمت راست كوچه و من به خانه های سمت چپ كوچه نامه و اعلامیه می انداختیم.
در اتاق دو عدد تخت و دو تا یخچال و قالیچه وجود داشت و همه چیز دست نخورده و افراد فرار كرده بودند. به دنبال نگهبان گشتیم كه علت خالی بودند كارخانه را بدانیم اما هیچ كس نبود . روبروی كارخانه روستایی بود كه به آنجا رفتیم و گفتند: عراقی ها خمسه خمسه می زنند و گفتند: نیروهای نگهبانی به شهادت رسیده اند و ما فرار كردیم و هیچ كس نیست.
موضوع خاطره : شجاعت و شهامت ما حدود هشت نفر نیرو با یك سلاح ژ 3 كه آن هم متعلق به بابا رستمی بود از مشهد به مقصد تهران حركت كردیم به برادران سلاح تحویل دادیم و به هر كدام هم كه سلاح هم نرسید سرنیزه تحویل دادیم. به تهران كه رسیدیم از یك […]