×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

خاطرات سایت

خاطرات شهدا

امروز : جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳  .::.   برابر با : Friday, 22 November , 2024  .::.  خاطرات منتشر شده : 0 خاطره
شهید بابا محمد رستمی رهورد
شفیق فکه، شبکه ایثار

موضوع : شجاعت و شهامت

 

من به اتفاق بابا رستمی این طرف و آن طرف زیاد می رفتیم شاید بتوانیم برای نیروهای خراسان سلاح و مهمات تهیه كنیم. یك روز چند ستوان ارتش را به من معرفی كرد كه خودم شخصاً با آنها صحبت كردم و از آن تاریخ به ما سهمیه می دادند كه ابتدا روزی 2 گلوله سهمیه می دادند برای دو قبضه خمپاره 60 كه داشتیم و این خمپاره ها نه پایه داشت و نه قنداق. من به برادر رستمی گفتم: این خمپاره های بدون پایه و قنداق چه كنیم؟ ایشان گفتند: برادر لوخی، به هر نحوی و هر چه می توانید بگیرید. من آنجا خیلی ناراحت شدم زیرا عراقیها خمسه خمسه می زدند و ما می خواستیم با 2 گلوله خمپاره چه كنیم؟ برادر نیك عیش برای ته خمپاره رفته بود. كلاه آهنی را خاك كرده بود و نه خمپاره را درون كلاه آهنی گذاشته و فانسخه را به كمر خمپاه 60 انداخته بود. به حساب به جای پایه اش و داخل خمپاره گلوله می انداخت و شلیك می كرد. كه وقعاً برای این كار قدرت و جرأت می خواست و ایمان قوی لازم داشت. این كار را كرده بود كه عراق فكر كند ما هم مجهز به سلاح پیشرفته هستیم. چون سنگرها خیلی نزدیك بود. برادر نیك عیش نیروی خیلی فعالی بود. در كاتر پیلار كه رفته بودیم، آن قدر یكی از بیل های مكانیكی را درست كار می كرد تا اینكه آن را روشن كرد و زیر درختها برده بودیم و با این سنگر حفر می كردیم و بعد از همان درختها رویش چوب می گذاشتیم و روی چوبها خاك می ریختیم به علت نزدیكی سنگرهای ما و عراقیها، خیلی خوی و واضح صحبتهای همدیگر را می فهمیدیم كه می گفتند: به ما بپیوندید، بیایید ما به با آغوش باز شما را می پذیریم و اینها كه به عربی صحبت می كردند، بلندگو نیز گذاشته بودند كه گاهی نواز عربی می گذاشتند. در همین حین یك روز یكی از برادرهای افسر نیروی هوایی آمد و نامه ای برایمان آورد. بعد من با بابا رستمی و همان افسر نیروی هوایی به سنگر رفتیم و به ایشان گفتیم: گوش كن، صدای عراقیها می آید. ایشان باور نمی كرد و می گفت: این صدای بچه های خودمان است. برادر رستمی كلاه آهنی را روی یك سرنیزه گذاشت و بلند كرد. به محض اینكه كلاه را بلند كرد، به آن سه تیر اصابت كرد و سوراخ شد. چون عراقیها سلاح سیمینوف داشتند. با دیدن این صحنه، افسر نیروی هوایی با باورش شد كه ما راست می گفتیم كه عراقیها این قدر نزدیك هستند. بلافاصله از منطقه با حالت فرار بدون اینكه توجه به ماشینش بكند به طرف كاترپیلار رفت. بعد ایشان نامه ای به تهران نوشته بودند كه نماینده برادرهای خراسان به نام لوخی می آید، 200 قبضه ژ3 آكبند چهت جبهه به ایشان نحویل دهید. وقتی این نامه را گرفتیم خوشحال شدم كه دارای سلاح پیشرفته شده ایم.

راوی: برادر محمدتقی لوخی

منبع خاطره: سایت خاطرات شهدا