×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

خاطرات سایت

خاطرات شهدا

امروز : جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳  .::.   برابر با : Friday, 22 November , 2024  .::.  خاطرات منتشر شده : 0 خاطره

بی‌خبر رحیم قمیشی - مفتاح فرمانده اسماعیل ما را فرستاده بود تهران تا به مجروح‌های بستری در بیمارستان‌ها سر بزنیم. یادم هست تابستان گرمی بود و تهران هم هوا دَم کرده بود. به غلامرضا برادرم که ساکن تهران بود گفتم دو سه روزی موتورسیکلتش را بدهد بتوانیم به همه مجروح‌ها سر بزنیم. زود قبول کرد. من و «امیر خوانساری» صبح زود که بیدار می‌شدیم گاز موتور را می‌گرفتیم، از این بیمارستان به آن بیمارستان. آدرس‌ها را که بلد نبودیم، ...

هوالعزیز روز معلم شد یاد خاطره‌ سید ناصر یاسینی معلم جنوب شهر تهران از محله اتابک افتادم. جنگ که شروع شد از تهران روانه اهواز و سپس خرمشهر و به جمع گروه فدائیان اسلام به فرماندهی شهید سید مجتبی هاشمی پیوست. بعد از گذشت ۳۴ روز که علیرغم مقاومت جانانه رزمندگان، ولی شهر به اشغال دشمن در آمد. به آبادان آمدیم تا در این نقطه دفاع کنیم و نگذاریم شهر توسط دشمن اشغال نشود. پس از درگیری در نخلستان های روستای سادات دشمن را تعقیب ...

  شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا.... «شهید ‎سیف‌الله شیعه‌زاده» از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید که او خانواده‌ای ندارد. کم سخن می‌گفت و ‏با سن کم بیسیم‌چی بودن را قبول کرده بود. سرانجام توسط منافقین اسیر شد منافقین پس از به شهادت رساندن وی، برای به دست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش را شکافتندبرگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و  ولی چیزی ...

صف اول می نشستند تا دیگران کتک نخورند!
11 آگوست 2023

یه بار که علی ابلیس رفته بود مرخصی و برگشت، درست جلوی درب ورودی، این رفیق ما، با دیدن علی ابلیس، بدو رفت بسمتش ومثل یه دوست صمیمی باهاش دست داد و بغلش کرد و بوسیدش. برق علی ابلیس رو گرفت.

ساعت مچی !
11 آگوست 2023

بعد از یک هفته رفت مرخصی زمانی که آمد یک بند پلاستیگی انداخته بود و بجای دست مزد یک شانه چوبی درست کردم که برای عیالش ببرد

پودرهای تقویتی پرتقالی!
11 آگوست 2023

به شوخی میگفت اینها مخصوص برادران عراقی هست برایتان آوردم.

خوش مزه ترین پرتقالی که خوردم / زندگی با طعم اسارت
11 آگوست 2023

قدر نعمتهای خدا رو آنجا بود که پی بردیم. بعداز نوش جان، پوست پرتقال رو جمع کردم و داخل یک پارچه کوچک گره زدم و هر روز کمی خیس میکردم بجای عطر همیشه داخل جیبم میزاشتم تا یک ماه بوی پرتقال برمشامم می‌خورد

چه اوقات خوبی ! / خودکفائی در اردوگاه های اسارت
11 آگوست 2023

دوران اسارت در کنار همه سختی و ناملایماتش فرصت خوبی برای آموزش و یادگیری بود، اکثر اوقات چه در آسایشگاه و چه در محوطه زمان هواخوری اسرا در حال تعلیم و تربیت، نظافت و ... بودیم

سازماندهی منافقین در اردوگاه های اسرا جهت تطمیع و فریب آنها برای دریافت پناهندگی
11 آگوست 2023

یه روز یکی از بچه‌ها به من گفت: فلانی، تعدادی از این افراد مسئله‌دار در هر سه آسایشگاه بند یک کِش به دستشون بستن، قضیه چیه؟

راه اندازی قسمت اختصاصی جهت درج خاطرات آزادگان در سایت خاطرات شهدا و ایثارگران
10 آگوست 2023

بدین وسیله از شما بازدید کنندگان فرهیخته درخواست می‌گردد با انتقال نظرات ،دیدگاه‌ها و پیشنهادات خود ما را برای دستیابی هرچه بیشتر به این هدف مقدس یاری نمایید .

زنده شدن خاطرات شب های عملیات در شب عاشورا
28 جولای 2023

شب کربلای ۵، ستون در حال حرکت بود که خمپاره ای سر ستون به زمین خورد چند نفر جلوی من به شهادت رسیدند من سریع رفتم تا فاصله بین ستون ایجاد نشود